کد خبر: ۲۹۹۰۶۸
تاریخ انتشار: ۳۰ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۷:۳۲ 20 September 2016
 بوی عطر مهر می آید و هنوز هم بسیاری از مدارس در سرزمین نور و خورشید «سیستان و بلوچستان» وجود دارد که گرچه از لحاظ ساختمان فرسوده شده اند اما با آغاز مهر شور و شوق کودکان برای تحصیل و رسیدن به سعادت را در شهرها و روستاها رقم می زنند و خاطراتی خوش را به یادگار می گذارند.

چشم های آغشته از شوق و بندهای گره زده کفش ها و کیفی بر دوش نوید نخستین روزهای مدرسه را می دهد، کودکانی که خود را برای اولین و بهترین روز زندگی خود یعنی ورود به سرآغاز تعلیم و تعلم آماده کرده اند چشم انتطار رفتن به مدرسه هستند.
معلمی بود که می گفت: اولین روز مدرسه ام را در شهری بزرگ آغاز کردم، وضعیت زندگیمان چندان خوب نبود اما به اندازه ای داشتیم که بتوانیم رفاه نسبی داشته باشیم، صورت مادرم را فراموش نمی کنم هنگامیکه برایم صبحانه در کیف می گذاشت و مرا تا درب ورودی مدرسه همراهی کرد.
در راه رسیدن به مدرسه چه خیالها که از سرم نگذشت و ته دلم شاید هیچوقت نمی خواستم وارد مدرسه شوم و از آغوش گرم خانواده ام لحظه ای فاصله بگیرم اما رسیدن به درب مدرسه شور و شوقی تازه را در جانم افکند و از سر کنجکاوی و هیجان وارد آن شدم.
گل سرخی که در ورودی مدرسه به دستم دادند را نیز نمی توانم فراموش کنم، هنوز نیز بوی شیرین آن لاله سرخ را فراموش نکرده ام.
بعدها برایم سرویس گرفتند و رفت و آمدم راحتتر شد، زمان گذشت و توانستم مدارج علمی را پس از دیگری در شهرم طی کنم و ارج و قربی نسبی نیز در شهر بدست بیاورم و تمام این موارد مربوط به اولین روز مهر بود که پا به عرصه درس خواندن گذاشتم.
پس از طی این مراحل به شغل مقدس معلمی نائل شدم و از آن به بعد بود که درک واقعی هستی را تجربه کردم، زمانی که برای خدمتم در لباس معلمی به یکی از روستاهای بلوچستان در جنوب سیستان و بلوچستان عازم شدم تازه تفاوت معنی دار رفاه نسبی را تجربه کردم.
اینجا در سیستان و بلوچستان همه چیز با شهر من متفاوت بود، کودکانی را دیدم که لباس نو برای مهر نمی خریدند، مادرانشان هر روز برای آنها غذای گرم و خوشمزه در کیفشان نمی گذاشتند و از سرویس هم خبری نبود بلکه برخی از کودکان برای رسیدن به مدرسه هر روز بیش از 10 کیلومتر پیاده روی می کردند.
کلاسی که داشتم کلاسی از جنس چوب بود که در لهجه محلی به آن 'کپر' می گفتند، کولر نداشت و در زمستان نیز تنها با یک بخاری هیزمی گرم می شد، من؛ مدیر، معاون و معلم تنها مدرسه کپری روستا بودم و پایه های مختلف را به تنهایی درس می دادم.
گاه دلم برای شهرم تنگ می شد اما با دیدن مظلومیت و نیز شوق و اشتیاق کودکان این منطقه هرگز قصد برگشت نداشتم و می خواستم هر طور شده راه تحصیل را برای این کودکان فراهم کنم.
ماه ها حقوق دریافتی خود را برای کودکان مدرسه لباس و وسایل تحصیل خریدم.
مردم روستا لطف زیادی به من داشتند و با تمام تنگ دستی همواره در امور مختلف همراه من بودند.
کودکان مدرسه کپری من استعداد شگرفی در آموختن داشتند و این موضوع همواره برای کار و تلاش بیشتر به من انگیزه کافی می داد.
پس از ازدواج مجبور شدم تا برای ادامه زندگی به شهر خودم باز گردم اما در تمام 30 سال تدریس همواره به آن روستای دور افتاده فکر می کردم.
پس از بازنشستگی فرصتی یافتم تا به این روستا بازگردم و جویای احوال مردم و شاگردانم شوم، روستا تغییرات زیادی کرده بود، دیگر از مدرسه کپری خبری نبود و جای آن را ساختمانی بزرگ گرفته بود، روستا گسترش یافته بود و جمعیت آن نیز بیشتر شده بود.
پس از پرس و جو توانستم به سراغ خانواده برخی از دانش آموزانم بروم، بسیاری از آنها به دلایل مختلف از جمله نداشتن در آمد کافی دست از تحصیل کشیده بودند و وارد کسب و کار شده بودند و افرادی که تحصیل را ادامه داده بودند به بالاترین مدارج علمی دست یافته بودند.
برخی استاد دانشگاه و برخی پزشک و برخی نیز مهندس و کارمند شده بودند.
موفقیت این کودکان بزرگترین دست آورد زندگی کاری من محسوب می شد و در راه بازگشت به خانه شوقی خالصانه تمام وجودم را فرا گرفته بود و به این کودکان می بالیدم که چگونه توانستند از اوج محرومیت ها به قله موفقیت دست یابند.'
آری در سیستان و بلوچستان برخی مدارس آنگونه که باید پیشرفته و مجهز نیستند و برخی از ساختمانهای این مدارس بیش از 40 سال عمر دارند اما فرزندان این نقطه از کشور هر سال با شور و شوق بیشتری به مدارس می آیند و از بین آنها افرادی نیز در قله های موفقیت جهانی می درخشند.
من نیز کودکی را در منطقه سیستان در شمال سیستان و بلوچستان دیدم که می گفت: «دوست دارم مدرسه بروم اما پدرم می گوید من نمی توانم خرج تحصیل و لباس و رفت و آمدت را بدهم، منکه خودم می توانم 2 پارچه آبادی را پیاده بروم فقط لازم است صبح زودتر راه بیفتم، لباس هایم هم خوب است و کیفم را هم از پاکت آبمیوه ها می سازم.»
مدیر یکی از مدارس این منطقه می گفت: «باهوشترین دانش آموز مدرسه دخترانه این منطقه مهر سال قبل به مدرسه نیامد و علت آن نیز نداشتن پول کافی برای خریدن مانتو بود، من هر سال از هزینه خود برای او لباس می خرم تا مبادا ترک تحصیل کند.»
و سختترین قسمت آن این است که تمام این موارد واقعیت های عینی است که هنوز نیز در این منطقه وجود دارد.
نهضت خیران مدرسه ساز یکی از ارزنده ترین نهضت های جهان محسوب می شود زیرا ثمره آن شکوفایی و پیشرفت نوع بشر است و چه خوب است اگر در مهر سالجاری به جای چند دست لباس فرم برای خود یکی هم برای کودکی در منطقه ای محروم خریداری شود و به جای جشن های آنچنانی در مدارس مراکز، هزینه ای را برای دست کشی به سر و روی مدارس فرسوده سیستان و بلوچستان در نظر بگیریم، شاید این مهر کودکان مدارس کپری هم بوی راحتی را بیشتر از پیش استشمام کنند.

منبع: ايرنا
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار