به نام خدا
روزی روزگاری
خاطرات غلامعباس حسن پور
قسمت شصتم
جهت ادامه درمان مجروحین را از فرودگاه اهواز سوار بر هواپیمای ترابری c130 نموده و هواپیما به مقصد تهران پرواز کرد .
حدود بیست و پنج دقیقه بعد هواپیما به صورت اضطراری در فرودگاه خرم آباد به زمین نشست .
نقل قول از مجروحینی که از من سالم تر بودند هواپیمای ما مورد تهدید دو فروند جنگنده عراقی قرار گرفته و مجبور به فرود اضطراری شده بود .
بعد از رفع خطر دوباره هواپیما پرواز و در فرودگاه مهر آباد تهران فرود آمد. آمبولانس ها در فرودگاه آماده بودند و مجروحین را به بیمارستان های مختلف تهران منتقل کردند .
مرا به بیمارستان طالقانی تهران منتقل و در آن بیمارستان بستری شدم .
به شدت احساس سرما
می کردم و بدنم می لرزید .
دو تخته پتو روی من انداختند .
باز هم سردم بود .
پرستار گفت به علت اینکه خون زیادی از شما رفته احساس سرما می کنی .
پزشک متخصص کشیک دستور تزریق دو کیسه خون +A که گروه خونی من بود را داد و پس از دریافت خون احساس سرما از وجودم رفت .
ساعتی بعد مرا به قسمت رادیولوژی بردند .
از تمام اعضایم تصویر برداری کردند که مشخص شد ترکشهای زیادی در بدنم نفوذ کرده است .
یک ماه در آن بیمارستان بستری بودم .
چندین عمل جراحی در اندام های مختلف صورت گرفت و پنج ترکش درشت هم خارج شد و دست چپم که بر اثر ترکش شکسته بود را پانسمان و موقتا آتل گرفتند و بعد از ده روز که مقداری جای ترکش ترمیم شد دستم را گچ گرفتند
حدود دویست ترکش ریز دیگر در بدنم ماند و دکترها گفتند که تا ترکش ها قابل تحمل باشد و آبسه نکند احتیاج به خارج کردن آنها نیست .
قسمتی از روده ام که بر اثر ترکش پاره شده بود را ترمیم کردند .
شریان پای راستم که در اتاق عمل جبهه ترمیم شده بود دچار اختلال در خون رسانی بود و پایم از زانو به پایین ورم کرده و کبود شده بود.
پزشکان می گفتند اگر جراحی عروق جواب ندهد باید از آن قسمت که شریان آسیب دیده پایت قطع شود. نگران قطع پایم بودم .
خاطره ادامه دارد .