احمد ملاشاهی| این روزها غم کسی را باید خورد که غم مردم داشت، میکروفنش ازحوادث سیستان و بلوچستان پای درد مردم میرفت تازلزله بم، تا سیلاب گیلان، تاآوارگی مردم عراق وغارتزدگی ملت سوریه. برای همه هم نسخه امید و مقاومت میپیچید، نسخهای که بجای دست بالا بردن ویا دست روی دست گذاشتن از مهیای استقامت و پایداری حکایت داشت. بخاطر روحیه انقلابی گری اش که امروز برچسب افراطیگری در سیه بازار سیاست شده است.
او درحین جمع شدن باهمه، میکروفن را فدای هیچ تسامح ومصلحتی نمیکرد. وقتی بحث سلامت مردم شد وبرخی بخاطر برخی حساسیتهای ساختگی که البته امروز هم کم نیست، ازسلامت برنج وارداتی سخن میگفتند برای اولین بار داستان ارسینک داشتن برنج های وارداتی را او درگیلان مطرح کرد.
وقتی صحنه های بودنش رامرور میکنم او همیشه جایی بود که احتمال تقسیم غنیمت شهادت بود، او معتقد به بودن درخط اول بود؛ چه در سیستان و بلوچستان که باب شهادت در آن باز است وچه در سوریه. تنها پلاتو درخط اول راقبول داشت، یعنی یک خط جلوتر ازهمه خبرنگاران درسوریه وعراق.
دوربینش مایه شرف ما که شد،بماند، او برای تمام رسانههای جهان آبروداری کرد، برای همه آن بنگاههای خبری که همه جای جهان پلاتوی حقوق بشر میخوانند و درسوریه ،عراق ویمن باداعش هم کاسه شدند، بی بی سی، سی ان ان و... اگربه اندازه حضورشان بر سر هیچ وپوچ دردیگر کشورها، درسوریه حاضر می شدند و گزارش می گرفتند حالا نصف نیروی های تحریریه شان سینه قبرستان بود.
جور این غیبت تاریخی رسانه ها را محسن خزایی وامثال اوباید بکشند، صداوسیمای ایران باید بکشد.
بیهوده نیست که اینهمه نظام سلطه از رسانه ملی ما بیم دارد، بیم آنها از رسانه ملی ما بخاطر بودن محسن خزایی ها دررسانه ملی است.
محسنی که هم مداح بود، هم خبرنگار و هم بسیجی.
محسن با این سه خصلت شهادت راتصاحب کرد.