کد خبر: ۷۱۵۵۱۳
تاریخ انتشار: ۳۰ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۶:۰۹ 19 February 2019

در گوشه‌ای از این شهر پرهیاهو عده‌ای به شغلی مشغولند که فردا و پس فردا، میزبان تک تک ما و شریک حزن و اشک بازماندگانمان می‌شود تا پیکری را مهیای سفر به دیار باقی کنند.

به گزارش «تابناک» به نقل از فارس، به سراغ این فرشتگان زمینی رفتیم تا روایت‌گر قصه‌ای دیگر از آنها شویم.

بنابه فرموده امام صادق(ع) «کسى که جنازه مؤمنى را غسل دهد و حقّ امانت را درباره او ادا کند، خداوند او را می‌آمرزد» که راوى پرسید: چگونه حق امانت را ادا کند؟! آن‌حضرت فرمود: «آنچه را که می‌بیند، فاش نکند»

طبق تاکیدات دین مبین اسلام، غسل، کفن، نماز و دفن میّتِ مسلمان، واجب کفایى است، یعنى اگر بعضى انجام دهند، از دیگران ساقط مى‌شود و چنانچه هیچ‌کس انجام ندهد، همه معصیت کرده‌اند.

البته برای بچه‌های دهه شصتی نیز نوستالژی سریال قصه‌های مجید غیرقابل فراموش است که چگونه مجید در موضوع انشا با عنوان "در آینده چه شغلی خواهید داشت"، از شغل مرده‌شویی می‌نویسد و بسیار به اهمیت این شغل و البته بی‌مهری‌های زیاد نسبت به آن نیز اشاره می‌کند.

 			 				 					مرده که ترس ندارد، زنده‌ها هستند که ترسناک‌اند!

با همه اوصاف در سالگرد شهادت حضرت زهرا(س) راهی وادی رحمت تبریز می‌شوم.

وارد وادی رحمت که می‌شوی فضایی آغشته از غم و اندوه همراه با شیون زنان، تمام افکارت را درگیر می‌کند، عده‌ای روی صندلی‌های انتظار نشسته‌اند، برخی سر در گریبان برده و عده‌ای نیز خاطراتشان را با عزیز از دست رفته خود مرور می‌کنند.

میهمان اتاق کوچک زنان غسال می‌شوم، سماوری در گوشه اتاق به جوش آمده و قُل قُل می‌زند، چند بالشت و پتو و یک یخچال کوچک تمام وسایلی است که در این اتاق جلوه‌نمایی می‌کنند.

امروز روز استراحت خانم اسماعیلی و احمدیان بوده و روز کاری ما هفت نفر است، این‌ها مقدمه حرف‌های خانم مریم بهرام‌خانی ۳۹ ساله با ۱۱ سال سابقه غسالی است.

خانم بهرام خانی معتقد است: غسال که باشی برایت فرق نمی‌کند کسی که مقابلت روی یک سنگ، بی‌جان دراز کشیده فقیر باشد یا غنی، پیر باشد یا جوان، همه را روی یک سنگ می‌گذاری، آب و کافور بر روی تنش باز می‌کنی.

خانم زینبی ۴۳ ساله قصه ما هم که در حال آماده کردن چایی دبش برای دورهمی است، می‌گوید: از سال پیش که برای گزارش آمدی تا به امروز، مشکلات زیادی حل شده است و حتی دیدگاه به شغل ما نیز تغییر کرده است.

اما فاطمه اسدالهی نظر متفاوتی دارد. او که ۱۴ سال سابقه غسالی دارد با گلایه و انتقاد از اقوام یکی از متوفیان خطاب به خانم زینبی می‌گوید: کجا دیدگاه عوض شده است؟ همین الان به من گفتند که نزدیک نشو تا آب روی روپوشت به ما نپاشد!

در این میان خانم سلمانی که پارسال از ترس حرف و حدیث مردم علاقه‌ای نداشت تا اسمش را بنویسم امسال با اشتیاق تمام از قراردادی شدن خود برایم تعریف می‌کند: من حتی نان در خانه نداشتم که با عنایت خداوند و لطف آقای فلاحی، مدیرعامل مزارستان‌های تبریز توانستم نان حلال سر سفره ببرم.

او ۴۷ سال دارد، یک سال و چند ماهی است که این کار را شروع کرده و در این مدت جهیزیه دخترش را نیز داده و زندگی خود را با غسالی می‌چرخاند.

حمیده بدیعی، ۴۵ ساله تقریباً پرسابقه‌ترین غسال شهر است ( ۱۵ سال سابقه کار). او خود را برای عروسی دختر کوچکش در ۱۵ اسفند ماه آماده می‌کند.

حمیده این روزها "دل تو دلش نیست" و با هیجان از لباسی که قرار است در مراسم عروسی بپوشد حرف می‌زند و هیچ توجهی به سوال‌های من ندارد.

برای آگاهی از جنبه‌های مختلف این حرفه و تبعات آن بر زندگی شخصی غسال‌ها شروع به سوالات مکرر اعم از اولین روز غسالی، برخورد مردم با غسال‌ها، نظرشان در مورد مرگ، سخت‌ترین مرده‌ای که شسته‌اند، کردم.

همه آنها اولین‌روز غسالی را در شوک بودند و چند روزی با ترس و هراس گذرانده‌اند به طوریکه رقیه خانپور که الان پنج سالی است غسالی می‌کند آن روز را چنین توصیف می‌کند: آن زمان بنابه نیاز شدید مالی و بدهی‌های زیادی که داشتیم به توصیه خواهرم غسال شدم ولی به قدری ترس و هراس داشتم که چند روزی پشت همکارم پنهان می‌شدم تا مرده را نبینم و حتی چندین بار فکر می‌کردم کسی مانتوی من را از پشت می‌کشد ولی بعداً دیدم که انسان مرده واقعا مرده است و یک جسم بی‌تحرکی است که با دفن به طور قطع راهی آن دنیا می‌شود.

مرده که ترس ندارد بلکه زنده‌ها هستند که ترسناک‌اند

وسط حرف‌های خانم خانپور بود که خانم زینبی می‌گوید: خانم خبرنگار در اصل مرده ترسی ندارد و واقعا هیچ ترسی ندارد و آنچه که ترسناک است این زندگان هستند که با زبان و اعمال خود نیش به همه می‌زنند.

خانم بهرام‌خانی که از درد آرتروز دست و گردن خود می‌نالید نیز وارد گفت‌وگوی ما می‌شود و می‌گوید: بالاخره مرگ یک امری است که همه طعم آن را خواهند چشید، دکتر، مهندس، استاد دانشگاه، پولدار و فقیر و غنی ندارد پس بهتر است کمی آدم باشیم.

به اینجا که می‌رسیم در بحبوحه صحبت‌های ما، صدای اذان همراه با ضجه‌های اطرافیان یک متوفی به گوش می‌رسد، سه نفر از غساله‌ها برای تطهیر به غسالخانه رفتند و یک ربع بعد دوباره به جمع ما آمدند.

مگر روز تولد یادمان هست که اینقدر از مرگ می‌ترسیم/ دکمه‌ای که صبح می‌بندیم احتمالا عصر توسط غسال باز شود

مرگ از نظر غساله‌های شهر تبریز تولدی دوباره است و حتی خانم اسدالهی از آن به عنوان راحتی و خلاصی یاد می‌کند و می‌گوید: مگر به دنیا آمدنمان یادمان هست که مثلاً درد کشیده‌ایم که اینقدر برخی‌ها از مرگ می‌ترسند.

در ادامه بتول جلالی با چهار سال سابقه غسالی که از او به عنوان "نمک جمع" غساله‌ها یاد می‌کنند، می‌گوید: بالاخره غسالی یک امر واجب برای راهی شدن انسان به آخرت است و اگر این کار را انجام ندهیم پس تکلیف مرده‌ها چه می‌شود و چرا برخی از مردم درک درستی از آن ندارند که مرگ مانند شتری است که در خانه همه خواهد نشست و دکمه‌ای که صبح با دست خود می‌بندیم شاید عصر به دست غسال باز شود.

کافور باعث ریزش موهایمان شده و آرتروز امانمان را بریده است

این بار خانم اسدالهی موهای خود را نشانم می‌دهد و می‌گوید که سدر و کافور باعث ریزش موهایشان شده و آرتروز امان‌شان را بریده است.

رقیه خانپور هم که تازه مرده‌ای را تطهیر کرده و به جمع ما برگشته است می‌گوید: الان زن جوانی را غسل دادم که قیمت رنگ موهایش بالای ۴۰۰ - ۵۰۰ تومان می‌شد که طفلی در اثر تصادف فوت کرده بود ولی چه می‌شود کرد که هر چقدر هم خوش‌تیپ این دنیا باشی بالاخره مد آخر کفن است که باید تن کرد.

باز هم پاشنه در کنده می‌شود، گویا جنازه جدیدی آورده‌اند و این بار از غساله‌ها می خواهم تا من نیز همراه آنها به غسالخانه بروم و از نزدیک تطهیر مرده را دیده و کمی کمک‌شان بکنم.

توصیف تطهیر مردگان از یک روز غسالی خبرنگار

وارد غسالخانه‌ که می‌شوی پیش رویت سنگ مخصوص شست‌وشو به چشم می‌خورد.

خود را جلوی آینه غسال‌خانه با یک جفت چکمه و روپوش سفید، دستکش‌های نارنجی رنگ کنار سنگ مرمر فیروزه‌ای رنگ آخرت در محیطی مملو از بوی سدر و کافور بالای سر جسمی بی‌جان که در خواب عمیق و بی‌اعتنا به ضجه‌های اقوام پشت در روی سکوی غسالخانه خوابیده، می‌‌بینم که قرار است حمام آخرش در این دنیا را دیده و با پاکیزگی هرچه تمام راهی خانه ابدیت شود.

خانم بهرام‌خانی لیف و صابون به تن جسم بی‌روح می‌کشید و خانم زینبی نیز آب می‌ریخت و آن طرف‌تر خانم اسدالهی کفن را آماده خلعت‌پوشی جنازه می‌کرد.

«غسل می‌دهم میت حاضر را، با آب خالص،‌ مافی‌الذمه، سر و گردن، سمت راست، سمت چپ، قربت الی‌الله، این‌ها زمزمه‌های خانم بهرام‌خانی در گوش مُرده بود.

در این حین نکته جالبی که توجهم را جلب کرد، طلوع و غروب فرد متوفی در یک روز و آن هم ۲۰ بهمن ماه بود.

به کمک خانم اسدالهی کافور در بدن جنازه ریخته و به کمک دیگر غساله‌ها، کفن مزین به یاسین و آیات قرآنی و به همراه تربت کربلا و حوله‌های احرام را برتن جسم بی‌جان کرده تا آماده برای وداع شود، به همین راحتی.

برای مدت کوتاهی غساله‌ها می‌نشینند تا کمی استراحت کنند اما بلافاصله اعلام می‌کنند میّتی برای شست‌و‌شو آمده، جنازه‌ای که متعلق به جوانی ۳۲ ساله است که در اثر بیماری فوت کرده، جای سرم و کبودی در دست‌هایش جلوه‌گری می‌کرد و معلوم بود که امشب یک خواب راحت و بدون دردی خواهد داشت! یکبار دیگر کار شروع می‌شود، اینجا استراحت معنا ندارد‌!

ناخودآگاه برای هر دو مرده فاتحه و صلوات می‌فرستادم و نیم ساعتی که در غسالخانه بودم، سکانسی از فیلم "محیا" یادم آمد که در آن غسال به جاوید (شهاب حسینی) می‌گفت: اگر ما آدم‌ها باور کنیم که با مُردن فقط یک نفس بیشتر فاصله نداریم، دنیا گلستان می‌شود!

آری راست می‌گوید، فقط حیف که باور نداریم که مُردنی هم در کار است.

با همه اوصاف می‌توان گفت که تغییر "طول" زندگی دست ما نیست و باید به تغییر "عرض" زندگی بیاندیشیم، چراکه هنگام به دنیا آمدن در گوشمان اذان می‌خوانند و نمازی نمی‌خوانند ولی هنگام مرگ نیز نماز بدون اذان خوانده می‌شود و این نشان می‌دهد که اذانی که هنگام تولد خوانده می‌شود برای نمازی است که هنگام مرگ می‌خوانند و این نشان دهنده کوتاهی زندگی‌مان است.

و چه زیبا گفت پروین اعتصامی:

هر که باشی و زهر جا برسی، آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد چو بدین نقطه رسد مسکین است

برچسب ها: غسالخانه
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار