به نام خدا
روزی روزگاری
خاطرات غلامعباس حسن پور
قسمت پنجاه و چهارم
آرپی جی زن های ما تلاش زیادی نمودند که سنگرهای تیربار و دوشکای دشمن را منهدم کنند اما هر بار موشکی که به طرف موضع آنها شلیک می شد پره های موشک به سیم خاردار خطی گیر میکرد و همان جا متوقف می شد.
تیربارچی های ما چون در مسیر سلاحشان به گل و لای آغشته شده بود قادر نبودند که از تیربار خود استفاده نمایند و سنگرهای فعال دشمن را زیر آتش خود بگیرند .
فقط تیربار آقای رحمت الله مجیدی که ایشان قبل از حرکت بطور ابتکاری سلاحش را آغشته به گازوئیل کرده و داخل نایلون پیچیده بود توانست یک نوار پرفشنگ را به طرف سنگرهای تیربار عراقی شلیک نماید آرپی جی زن های ما در انهدام سنگر تیربار دشمن ناکام بودند و دلیلش هم وجود سیم خاردار خطی بود .
با سینه خیز از مسیر معبر ایجاد شده خود را به نهر خین رساندم و وارد نهر
شدم متوجه شدم که نهر پراز سیم خاردار حلقوی است .
احتمالاً چند روز قبل از شروع عملیات ، عراقی ها نهر را با سیم خاردار مسلح کرده بودند دو متر در نهر خین پیش رفتم ، ناگهان لباس غواصی ام به سیم خاردار در آب گیر کرد و هرچه طفره و تقلا کردم نتوانستم لباس خود را جدا نمایم .
عراقی ها متوجه من شدند و به سویم آتش گشودند . نارنجک هایی را به طرفم پرتاب کردند .
نارنجک ها در آب منفجر میشد و آب به سر و صورتم می پاشید و هیچ کاری هم از دستم بر نمی آمد تا اینکه متوجه سرنیزه خود شده و با سرنیزه قسمتی از لباس را پاره نموده و خود را از سیم خاردار جدا کردم .
حدود بیست دقیقه ای که گرفتار سیم خاردار بودم صدها گلوله به طرفم شلیک شد و دهها نارنجک به طرفم پرتاب گردید ولی به خواست خداوند متعال هیچ آسیبی به من نرسید حتی عراقی با اشاره مرا به یکدیگر نشان
می دادند و می گفتند اضرب اضرب یعنی بزن بزن .
سه نقطه از بدنم به وسیله ترکش های نارنجک مورد اصابت قرار گرفت وجای اصابت ترکش ها سوزش و درد داشت .
عراقی ها ضمن تیر اندازی فحاشی هم می کردند
داخل نهر خین را بررسی کردم و به این نتیجه رسیدم که به هیچ عنوان نیرویی بدون ابزاری خاص نمیتواند ازسیم های خاردار موجود در نهر خین عبور نماید . و به مواضع مستحکم عراقی ها نفوذ کند .
به صورت سینه خیز از همان معبر به طرف پشت دژ حرکت کردم .
در مسیر مشاهده نمودم آقای علی حاج علی بیگی فرمانده یکی از دسته ها با تعدادی از نیروهایش در وسط معبر مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به شهادت رسیده ا ند .
خود را به پشت دژ رساندم و به رزمندگان گفتم در پشت دژم پناه بگیرند و فعلا هیچ اقدامی نکنند ، تا با مشورت گرفتن از فرماندهان دسته ، آقای علی جلالی و افراد مجرب گروهان بتوانم راه دیگری را برای گشودن خط دفاعی دشمن پیدا کنم .
از بیسیم چی خود آقای اسماعیل نراقی خواستم که با فرمانده گردان تماس برقرار کند . ولی متاسفانه آب به درون بیسیم نفوذ کرده و از کار افتاده بود .
چند ضربه به بیسیم زدم بی سیم خش خشی کرد و به کار افتاد .
با وجود خش خش زیاد هیچ مکالمهای مفهوم نبود و فقط از صداهای ناقص شبکه پی بردم که به یگان های عمل کننده دستور عقب نشینی داده شده است و لذا با مشورت گرفتن از فرماندهان دسته و آقای علی جلالی به رزمندگان دستور داده شد که مجروحین را کمک کنند و با رعایت اصول نظامی عقب نشینی کنند.