تابناک رضوی به نقل از شهرآرا آنلاین: مردم همین را میخواهند، همین که دیده شوند، همین که بعد از ساعتها تأخیر جواب سربالا نشنوند. ای کاش استقرار بازپرس فرودگاهی زودتر از این رخ میداد و مردم دربرابر انبوه آزار و اذیتهایی که تحمل میکنند، ملجأ و پناهگاهی میداشتند! باور نمیکنید، اما خدا میداند که بدترین خاطرۀ دوران حیات من در همین فرودگاه شهر خودم در مشهد رقم خورد، آن هم آدمی با سابقۀ جهانگردی من و حضور در چندین جنگ منطقهای و بینالمللی و سفرهایی بهغایت دشوار ... . اما روزی شد که براثر برخورد بسیار زشت هموطنانم در فرودگاه شهر خودم آرزو کردم کاش ایرانی نبودم. یک بار چنین آرزویی کردهام و آن هم در فرودگاه مشهد. عازم کابل بودم. کارت پرواز هم گرفته بودم. در بخش پروازهای خارجی از گیت بازرسی گذشته بودم و گذرنامهام نیز مهر خروج خورده بود. گفتند: «پرواز لاأقل یکساعتی تأخیر دارد.». گوشهای نشستم منتظر اعلان. یکی دو بار نزدیک خروجیها رفتم، اما خبری نبود. دردسرتان ندهم. ناگهان از دور تابلوی «کابُل» را روی یکی از خروجیها دیدم. حیرت کردم که چرا اعلام نکردهاند. رفتم به امید سوار شدن، اما مأمور گفت: «گیت بسته شده.». درمقابل اعتراض من هم گفت: «ما در سالن داد زدیم!». خدا میداند که همان را هم دروغ میگفت. این را بعد فهمیدم.بعدها متوجه شدم آنها در شمارش مسافرها اشتباه کرده بودند؛ مثلا در آمارشان 50 کارت داشتند. بعد از باز شدن گیت 50 نفر سوار شده بودند و آنها هم دیگر زحمت اعلام و صدا زدن را به خودشان نداده بودند. این را از دعوای میان خودشان فهمیدم که از مسئول مربوط میپرسیدند: «چطور شما گفتید که جامانده نداریم، در حالی که این آقا کارت پرواز دارد و سوار نشده؟!». دردسرتان ندهم. مثل فیلمهای پلیسی تقریباً بهزور کارتِ پرواز را که مدرک جرم سهلانگاری آنها بود از من گرفتند. دربرابر شکایت من هم مدعی شدند که پرواز را اعلام کردهاند. این بار گفتند: «از بلندگو بارها اعلام کردهایم!». خانم چادری باجۀ اطلاعات هم در حالی که نگاهش به زمین بود منمنکنان گفت: «بله. اسم شما را اعلام کردهام.». خدا میداند همۀ آنها برای حمایت از یکدیگر دروغ میگفتند. برای هیچکس وضعیت منِ جانبازِ عصابهدست و اینکه چطور آن روز زمینی هم که شده باید حتماً خودم را به کابل میرساندم مهم نبود. شکایتی نداشتم و ماشین دربستی گرفتم و راهی مرز زمینی تایباد شدم. با کلی بدبختی و چندینبرابر هزینه و خطر و با این پای لنگ خدا میداند با چه مشقتی خود را به کابل رساندم.اما آن روزها هیچ بازپرسی نبود تا طرف بدبختی چون مرا بگیرد. آن روز از این تبانیِ آنها حیران مانده بودم و از ایرانی بودن و مشهدی بودن خودم حالم بد شده بود، هرچند در هر جایی همهجور آدم هست. بگذریم. آقای بازپرس! ممنون از این قاطعیت.