مردمی را که با موتورسیکلت مسیر خیابان و اتوبان را خلاف جهت طی میکنند، درک نمیکنم.
یعنی هیچ کسی در خانه منتظرشان نیست؟
آیا آنها از مرگ نمیترسند؟
چرا خیلی از ما تا این اندازه از خودمان و دیگران متنفر هستیم؟
چرا برای خودمان و دیگران دردسر درست میکنیم؟
من این جامعه را درک نمیکنم.
زندگی هر روز برایم سختتر از قبل میشود.
نمیفهمم چرا خیلی از مردم مدافع موتورسوارهای متخلف هستند و از آنها حمایت میکنند.
من خودم را در مقامی برتر از مردم نمیبینم، اما خیلی از چیزهای این جامعه را درک نمیکنم.
یک شهروند قانونمند و متمدن که در اتوبان حرکت میکند و ناگهان یک موتورسوار از روبهرو مقابلش سبز میشود، باید چه کار کند؟ چشمهایش را ببندد و بیخیال شود و برود؟
چرا ما اینقدر از خودمان و مردم متنفر هستیم؟
چرا بدون داشتن گواهینامه سوار موتورسیکلت میشویم؟
چرا کلاه ایمنی روی سرمان نمیگذاریم؟
چرا از چراغ قرمز عبور میکنیم؟
چرا وارد پیادهرو میشویم؟
چرا هیچ کسی این چیزها را نمیبیند؟
چرا تا پیش از آن که مادر، خواهر، پدر، برادر، همسر یا فرزندمان با یک موتورسیکلت متخلف تصادف نکند، جرایم و معضلات را نمیبینیم و جدی نمیگیریم؟
چرا ما عاشق تخلف کردن و زیر پا گذاشتن قانون هستیم؟
چرا ما نمیخواهیم در امنیت و آرامش و آسایش زندگی کنیم؟
چرا وقتی پلیس با موتورسواران متخلف برخورد میکند، به ماموران دشنام میدهیم؟
چرا نمایندگان مجلس قانون مجازات مجرمان دوچرخ را تشدید نمیکند؟
چرا ماجرای دعوای راننده اسنپ با مسافر دختر به تیتر یک اخبار کشور تبدیل میشود اما این همه شهروند بیگناه که هر روز به خاطر موتورسوارهای متخلف مال و جان و سلامتی خود را از دست میدهند در قاب دوربین رسانهها جای نمیگیرند؟
چرا ما نمی خواهیم؟